به سان مرد مریضی بودند که از یک طرف گلبولهای سفیدش قدرت دفاع از بدنش را ندارند و یک پایش قطع شده و پای دیگرش میلنگد و سرطان پوست و ریه و خون دارد و از دیابت و هپاتیت و پارکینسون رنج میبرد و یک چشمش تنبلی دارد و آن دیگری تار میبیند. از طرف دیگر افسردگی و شیزوفرنی و پارانویا و بیخوابی و از همه مهمتر آلزایمر حاد دارد ولی گیر داده است به جوش کوچکی روی بینی که از بین ببردش.
۱۳۹۰ آبان ۲۹, یکشنبه
۱۳۹۰ آبان ۱۴, شنبه
من و او
او همواره با خود فکر میکرد، مگر چه بدی کرده که این روزگارش است.
من همواره با خود فکر میکردم، مگر چه زده بودم آن شب که او را به این دنیای تخم سگی آوردم.
اشتراک در:
پستها (Atom)