۱۳۸۹ بهمن ۱۱, دوشنبه

هرزاختر

هرزاختر بود اما سنتی. در روز با ده‌ها مرد و زن و سگ و اسب غریبه می‌خوابید و در شب حتی نمی‌گذاشت مردش نیم‌نگاهی به زن غریبه کند. در روز کوچک‌ترین واهمه‌ای از تن دادن به غیرعادی‌ترین هواهای نفسانی نداشت و در شب جز در موقعیت کلاسیک عشق‌بازی نمی‌کرد. در روز مستانه هلهله می‌کرد و در شب لب به الکل نمی‌زد. در روز برهنه گز می‌کرد و در شب چارقد می‌پوشید. به گمانم سنگی، شیشه‌ای، پتکی، آجری، تنه‌ی درختی، تیرآهنی، الواری یا بال هواپیمایی در سرش خورده بود. شاید هم دو شخصیتی بود. 

۱۳۸۹ بهمن ۵, سه‌شنبه

راه رفتن

خوب که ریز شوی، همه چیز بر می‌گردد به طریقه‌ی راه رفتن:

آن‌که قدم‌های بلندتر از قدش -به نسبت- بر می‌دارد و سریع راه می‌رود، مدیرعامل می‌شود.
آن‌که قدم‌های هم قدش بر می‌دارد و سریع راه می‌‌رود، دانشمند می‌شود. 
آن‌که قدم‌های کوتاه‌تر از قدش بر می‌دارد و سریع راه می‌رود، کارمند موفقی می‌شود.
آن‌که قدم‌های بلندتر از قدش بر می‌دارد و آرام راه می‌رود، ایده و آرزو در سرش می‌پروراند یا هنرمند می‌شود یا هیچ.
آن‌که قدم‌های هم قدش بر می‌دارد و آرام راه می‌رود، در آرامش پیر می‌شود.
آن‌که قدم‌های کوتاه‌تر از قدش بر می‌دارد و آرام راه می‌رود و بعضن پایش را به زمین می‌کشد، هیچ نمی‌شود.

آنی هم که یک روز قدم‌هایش بلند است و یک روز کوتاه و یک روز سریع و یک روز کند، بی‌شک مود دیس‌اردر دارد و بهتر است هر چه سریع‌تر خود را به روان‌پزشک یا روان‌شناس معرفی کند. باشد که لااقل هیچ شود. 

۱۳۸۹ بهمن ۱, جمعه

سیگار

-آن‌ها که سیگار نمی‌کشند، صرفا سیگار را نفهمیده‌اند.
-آن‌ها که سیگار می‌کشند، فکر می‌کنند خیلی بچه‌باحال هستند.
-آن‌ها که سیگار نمی‌کشند، فقط بلدند برچسب به دیگران بزنند.
-آن‌ها که سیگار می‌کشند، احساس روشن‌فکری و فراخ‌فکری بهشان دست داده.
-آن‌ها که سیگار نمی‌کشند، فقط بلدند برچسب به دیگران بزنند.
-آن‌ها که سیگار می‌کشند، مخشان گوزیده و در هر بحثی کم می‌آوردند.
-آن‌ها که سیگار نمی‌کشند، فقط بلدند برچسب به دیگران بزنند.
-خفه شو آشغال.
-برو بمیر انتر.

۱۳۸۹ دی ۲۱, سه‌شنبه

تردید

پرسید: «آیا این من است که همه چیز را لوس و بی‌مزه می‌بیند یا همه چیز لوس و بی‌مزه شده است؟»
پاسخ دادم: «من چه می‌دونم.»

۱۳۸۹ دی ۱۷, جمعه

در وصف بچه

پرسید: «می‌دونی فرق بچه با بقیه چیزای دنیا چیه؟»
گفتم:‌ « نه به ولله.»
گفت: «همه‌ی چیزای دیگرو وقتی بدیاش رو میگن اونقدر توقعت رو میارن پایین که در عمل می‌بینی اونقدم بد نیست. مثلن میگن پرواز ۲۵ ساعته کونت رو پاره می‌کنه. یا از سرما به خودت می‌پیچی. یا درد سنگ کلیه جرت می‌ده. یا پوزیشن گرفتن از مرگ بدتره. ولی در واقع یک‌کم سخت و یک‌کم سرد و یک‌کم دردناک و یک‌کم شبیه مرگند. ولی توقعت از بچه‌داری هیچ‌وقت نمی‌تونه اینقدر بیاد پایین. هر چی می‌گن کم گفتن.»
گفتم: «بله خوب.»

۱۳۸۹ دی ۱۶, پنجشنبه

حضرت صبر

گفت:«عشقم به اونایی که در مایکرویو رو درست ۴ ثانیه مونده به اتمام کارش باز می‌کنن و غذاشون رو برمی‌دارن به مراتب بیش‌تر از عشق ممد به علیه.»
گفتم:«عجب.»

۱۳۸۹ دی ۱۲, یکشنبه

بسیار سفر باید تا پخته شود خامی

حالا هی هل بزن که به جای ۱۲۰ کیلومتر در ساعت ۱۳۰ یا حتی ۱۴۰ تا بروی. آخرش که چه؟ نیم نگاهی به سرعت متوسطت بیانداز. در بهترین حالت ۷۰ کیلومتر در ساعت را با کلی زحمت کرده‌ای ۷۵. بالاخره مجبوری برخی اوقات بایستی که لااقل توالتت را بروی. بالاخره بعضی وقت‌ها برف و بوران است و باید سرعتت را کم کنی. در میانگین تاثیر زیادی نمی‌گذاری. هر چه هم کیلومترت بالاتر رود تغییر میانگین سخت‌تر می‌شود. اگر هم فکر کرده‌ای می‌توانی با ۱۶۰ تا مداوم بروی، کور خوانده‌ای چرا که قطعن پلیس می‌بینتت و یک سال از رانندگی محرومت می‌کند و هر چه رشتی پنبه می‌شود. برنده‌ی واقعی آن کوست که هیچ زحمتی به خود نمی‌دهد و سرعت متوسط ۶۵ دارد و نه آن که مدام سگ‌دو می‌زند و سرعت متوسط ۷۵ دارد. چه بسا هم که بمیرد راحت شود. 

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ