تیری پرتاب کرد به این امید که مسیر تیر پرتاب شدهی قبلی را عوض کند و به خیال واهی خود به سمت درستتری هدایتش کند. یک آن دید که تیر دوم اصلن ندارد به تیر اول میخورد و مجبور شد تیر سومی بزند که مسیر تیر دوم را درستتر کند. کار به تیر چهارم و پنجم و تلاش بیهوده تا ابد و ماله و بتونه کشی نکشید. تیر سوم مسیر تیر دوم را درستتر کرد. تیر دوم به تیر اول خورد اما آنقدری دیر شده بود که تیر اول که اگر همانطور که بود رهایش میکرد حداقل به صفحهی هدف خورده بود، کامل از مسیر خارج شود. میدانست پرتاب تیر دو و سه، شاید هم حتی فقط تیر سه، خطا بوده اما تصمیم گرفت که سعی کند به خود بقبولاند که بدشانسی آورده که در آخرین لحظه باد مسیر تیر آخر را عوض کرده و همهی معادلات را به هم زده است.