دو سه قدم بیشتر نمانده. شاید هم سه چهار قدم ولی در حد چند قدم نزدیک است. هدف خارق العادهای هم نیست، فقط میخواهد سیب را در هوا با چاقو به دیوار بچسباند. بعد از ماهها تلاش شبانهروزی الان میتواند سیب را با چاقو بزند اما قبل از اینکه به دیوار برسد از چاقو جدا میشود و نیمی از مسیر را چاقو به تنهایی مجبور است طی کند. قبل از آن میخواست توپ تنیس را به زمین و پس دیوار بزند و در مسیر برگشت به زمین بخورد و پس در لیوانش فرود بیاید. یک سال طول کشید ولی از آن پس از هر صد ضربه، نود و نه تایش بی برو برگرد در لیوان است. دو سال طول کشید تا بتواند موشک کاغذیای بسازد که از لابهلای درختان جلوی پنجره رد شود و وارد صندوق پستی آن طرف خیابان شود. الان صندوق پستی پر از موشکهای شکل هم است. به گمانم دارد تمرین نشانهگیری میکند. شاید میخواهد سنگی به سر طنابی کند و بین موشکها بفرستدش و چشم مزاحمی را با چاقو به دیوار بچسباند و فرار کند. توپ تنیس را نمیدانم به چه کارش میآید.