۱۳۸۸ فروردین ۲, یکشنبه
بیخ دیواری
تیلهی اول را قلاند. به دیوار خورد و بازگشت جلوی پایش. تیلهی بعدی را سعی کرد آرامتر قل دهد. در نیمهی راه ایستاد. بیخ دیواری بازی میکرد به گمانم. تیلهی سوم هم به بیخ دیوار نرسید و چهارم و پنجم به دیوار خورد و با فاصله ایستاد. بعد از آن هفده تیلهی دیگر هم قل داد و هیچ کدام در نزدیکی دیوار نایستاد. ناامیدوارانه با انداختن تقصیر بر سر گرد نبودن تیلههای لامذهب سعی کرد حلقههایش را لااقل، در میله بیاندازد. گاهی یکی در جای درست فرود میآمد اما، یکی هیچ وقت دو تا نشد. حوصلهاش سر رفت و لعنت شیطان را حوالهاشان کرد. سعی کرد تیرها را وسط خال بزند. نامردها به هرجا میخوردند جز وسط خال. حتی وقتی ده تیر را با هم پرتاب کرد هیچ کدام به وسط خال نخورد. سر به بیابان گذاشت و سعی کرد فرق آب و سراب را بیابد، ولی شیر یا خط هم که میانداخت به خطا میرفت بیشتر تا به صحیح. در کوهستان اما، یک بار هم مسیر قله را اشتباه نرفت.