هرزاختر بود اما سنتی. در روز با دهها مرد و زن و سگ و اسب غریبه میخوابید و در شب حتی نمیگذاشت مردش نیمنگاهی به زن غریبه کند. در روز کوچکترین واهمهای از تن دادن به غیرعادیترین هواهای نفسانی نداشت و در شب جز در موقعیت کلاسیک عشقبازی نمیکرد. در روز مستانه هلهله میکرد و در شب لب به الکل نمیزد. در روز برهنه گز میکرد و در شب چارقد میپوشید. به گمانم سنگی، شیشهای، پتکی، آجری، تنهی درختی، تیرآهنی، الواری یا بال هواپیمایی در سرش خورده بود. شاید هم دو شخصیتی بود.