۱۳۹۱ شهریور ۱۰, جمعه

باگهای مغز

سگ سرما غم را در دل مردمان کاشته بود و مردمان گمان می بردند فقر دلشان را به درد آورده.
عشق یک طرفه کارمند را مدیر کرده بود و کارمند فکر میکرد که کارش از بقیه بهتر است. 
زیبایی خیره کننده خواننده را معروف کرده بود و خواننده فکر می کرد خوب می خواند.
پول چشم عاشق را کور کرده بود و عاشق فکر می کرد عاشق است. 
بلندگو صدای ساز را خراب کرده بود و نوازنده فکر میکرد بی استعداد است. 
جهش ژنتیکی روان فرزند را آزاد کرده بود و مادر تصور می کرد مادر خوبی نیست.
عصبانیت لحظه ای فحش را به جان دوست کشیده بود و دوست فکر می کرد دوست دیگر را نشناخته. 


بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ