۱۳۸۹ تیر ۱۸, جمعه

سربه‌هوا و کون‌به‌زمین

سربه‌هوایی کون‌به‌زمینی را دید. پرسیدش در خاک و گل به دنبال چه می‌گردد. کون‌به‌زمین پاسخ داد دنبال حقیقت زندگی و ادامه داد که تو دنبال چه در آسمانی. سربه‌هوا به آسمان نگاه کرد و پرنده‌ای دید و دنبالش کرد و در رودخانه افتاد. کون‌به‌زمین لبخندی به خاک زد و یادداشتی در برگه‌ای از دفتری وارد کرد. سربه‌هوا صندوق ‌به ‌دست برگشت و از کون‌به‌زمین خواست که بازش کند و خود شروع کرد از درختکی بالا رفتن. به طور قطع کون‌به‌زمین طلا و جواهر و مروارید و کوفت و درد در صندوق پیدا کرد و سر به هوا را صدا زد و او هم بعد کوتاه مدتی همه را به باد داد و باز کون‌به‌زمین در دفترچه‌اش یادداشتی وارد کرد و به همین منوال از ازل تا ابد سپری شد.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ