حشرهی مادر به حشرهی فرزند گفت: «حشرهی فرزند، مطربی نون و آب ندارد. بهتر است که مهندس راه و ساختمان شوی.» حشرهی فرزند جواب داد: «حشرهی مادر، دنیا پر است از مهندس راه و ساختمان و دریغ از یک مطرب.» حشرهی مادر مرد و حشرهی فرزند به مطربی ادامه داد و در تنگدستی عمر سپرانید و هیچ نشد و او نیز دار فانی را وداع گفت. پس از مرگش مطربان بودند که از گوشه و کنار سر بر میآوردند و روح تازهای به کلونی میبخشیدند.