۱۳۸۸ فروردین ۲۶, چهارشنبه

دو دو

خدا شاهد است بارها دو را با دو جمع کرد. به طرق مختلف، هر آنچه که در چنته داشت. اما هر بار جواب یک چیز بود؛ چهار. دو پرتقال داشت دو پرتقال دیگر هم برداشت، در انتها چهار پرتقال داشت. با تخم مرغ و سیب و انگشت و چوب کبریت و مداد و لوبیا و توپ و تیر و کوفت و درد هم خدا شاهد است که امتحان کرد و در آخر باز از هر یک چهار تا داشت. حتی کلک زد و دو جفت کفش برداشت اما، چهار لنگه کفش لعنتی خیره به تلاش بیهوده‌اش خندیدند. آمد خلاقیت به خرج دهد و از سرنوشت شومش فرار کند و از ضرب جای جمع استفاده کند اما، دو مسواکش را که جلوی آینه گذاشت باز چهار مسواک نمک به حروم شد. راه فراری نبود، دو نفر چهار چشم دارند و دو دوچرخه چهار چرخ و دو شتر چهار کوهان و دو کفش چهار بند و دو دست چهار پشت و رو و دو کوه چهار نصفه کوه و دو در چهار حرف و دو نقطه چهار طرف و دو رو چهار شانس و دو دو چهار یک.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ