۱۳۸۸ آذر ۲۷, جمعه

جنون

دو سر طناب را گرفته بودند و می‌کشیدند. گروه یک بیش‌تر تلاش می‌کرد ولی زورش کم‌تر بود. گروه دو قوی‌تر بود ولی کم‌تر زور می‌زد. روی هم رفته برنده قابل تشخیص و تقدیر نبود. خسته نمی‌شدند. ساعت‌ها بود که داشتند طناب‌کشی می‌کردند و دست‌بردار نبودند. گروه دو حاضر نبود کوتاه بیاید چون تا به حال بیش‌ از ده دقیقه طول نکشیده بود که حریف را برای همیشه از میدان به در کند و برای اول‌بار در عمرش، به حریف قدری بر خورده بود. گروه یک هم حاضر نبود کوتاه بیاید چون برای اول‌بار در عمرش توانسته بود نام طناب‌کش را روی حریفش بگذارد. پیش‌تر حریفانش را به نعل خر هم نمی‌انگاشت. باری، این ‌می‌کشید و آن می‌کشید و هیچ یک نه می‌افتادند و نه پاشان از خط وسط عبور می‌کرد و نه تسلیم می‌شدند و نه بی‌خیال می‌شدند و نه حتی زلزله‌ای، باران قورباغه‌ای، آتشی، چیزی می‌آمد که مجبور به کناره‌گیری شوند. دیوانه بودند به گمانم.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ