۱۳۸۸ بهمن ۱۵, پنجشنبه

تخم سگ‌ها

تخم سگ‌ها شرم حالیشان نبود. حد نمی‌شناختند. خوی حتی حیوانی هم نداشتند. شعورشان قد شعور یک بچه مورچه‌ی کندذهن عقب‌مانده‌ی تهی‌مغز نفهم خاک‌برسر بود. لجن‌صفتی و سگ‌مذهبی از نگاه کثیف و گه‌گرفته‌شان می‌بارید. سر و ته‌شان یکی شده بود و تمیزش حتی از متعادل‌ترین چشم‌ها هم بر نمی‌آمد. تبر به دست می‌گرفتی و قطعه قطعه‌شان می‌کردی، به خدا قسم، حقشان بود. حقی نداشتند ازسگ‌کم‌ترها. از توحش و جلاد‌صفتی و غارت‌گری و تخم‌سگی‌شان دیوان‌ها می‌توانستی بسرایی.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ