۱۳۸۹ اردیبهشت ۱۰, جمعه

جان‌آفرین ۴

لذت عمیقی می‌برم از هنگامی که صدای آهنگ بیشینه است و دست راستم به فرمان و دست چپم تکیه‌گاه سرم است و با سرعت بالا مسیر مستقیم را می‌روم و همین‌طور سرعتم را با آهنگ زیادتر می‌کنم.

این را گفت و جدا جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۸, چهارشنبه

جان آفرین ۳

سیبم را بالا انداختم به امید این‌که هزار چرخ بخورد و بعد به دستم بازگردد. سیب چرخ نخورد و باز نگشت ولی در عوضش مشتی آلبالو و آلو ترش و گیلاس و انبه و هندوانه و انار برایم از‌ آسمان ریخت.

این را گفت و جانش را به جان‌آفرین تسلیم کرد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۷, سه‌شنبه

جان‌آفرین ۲

در وصف هوای شهر بی‌نظیرمان همین بس که حقیر کت زمستانه‌اش را چهار بار از صندوق لباس‌های زمستانی بیرون کشیده است و باز پس گذاشته است.

این را گفت و جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

۱۳۸۹ اردیبهشت ۶, دوشنبه

جان‌آفرین ۱

بارها شده است که در خواب فکر کنم که بیدارم ولی تا به حال نشده است که در بیداری فکر کنم که در خوابم.

این گفت و جان به جان‌آفرین تسلیم کرد.

۱۳۸۹ فروردین ۲۷, جمعه

بیننده: نرود میخ آهنین در سنگ

میخ آهنین بود و سنگ سخت و کوبنده با حوصله.
کوبنده می‌کوبید و میخ لیز می‌خورد و سنگ مقاومت می‌کرد.
کوبنده بی‌وقفه می‌کوبید و میخ کم‌تر لیز می‌خورد و سنگ بیش‌تر مقاومت می‌کرد.
کوبنده عرق می‌ریخت و می‌کوبید و میخ سوراخ کوچکی روی سنگ به وجود می‌آورد و سنگ مقاومت می‌کرد که نصف نشود.
کوبنده جان می‌کند و میخ کمی در سنگ فرو می‌رفت و سنگ کمی بی‌رمق شده بود.
سنگ کم کم داشت دست برمی‌داشت و میخ داشت تا ته فرو می‌رفت و کوبنده پیوسته می‌کوبید.

طی همه‌ی این سال‌ها بیننده داشت مگس‌های خایه‌ی خر را می‌شمرد.

۱۳۸۹ فروردین ۲۳, دوشنبه

کمیته‌ی انضباطی

بسمه تعالی

این‌جانب سیمین رفعت زاده تعهد می‌دهم که من بعد حجابم را به طور کامل رعایت کنم، روپوش بلند و گشاد بپوشم، مقنعه تنگ سر کنم، آستینم را بالا نزنم، شلوار برمودا نپوشم، به رنگ‌های سیاه و خاکستری و قهوه‌ای تیره اکتفا کنم، لاک نزنم، آرایش نکنم، با صدای بلند نخندم، سیگار نکشم، شلوار جین لوله تفنگی نپوشم، با پسر حرف نزنم و سندل نپوشم.

سیمین رفعت زاده
۲۳ فروردین ۱۳۸۹

۱۳۸۹ فروردین ۲۰, جمعه

و باز هم طرف

با شعور و نمک و فکر و مسمی و وقار و روحیه و مزه و دبدبه و حال و حیا و خرد و ذوق و شور و سواد و نشاط و معرفت و کبکبه و صبر و عقل و صفت و محبت و انرژی و هوش و خوش‌خایه بود.

۱۳۸۹ فروردین ۱۷, سه‌شنبه

حالا خودتو ناراحت نکن

-سلام خوبی؟
-«چه سلامی! موج رادیو رو که می‌چرخونی شروع می‌شه،
سرانه‌ی تولید سیمان در سه ماهه اول سال، صد و هشتاد درصد بهبود پیدا کرد.
سسسسسسسخخخسخسخخخ موج بعدی،
نرخ بیکاری از شش درصد به سه و دو دهم درصد کاهش یافت.
سسسسخسخسخخخس سخسخس موج بعدی،
با پرتاب ماهواره امید ما جز سه کشور برتر دنیا از نظر تکنولوژی فضایی هستیم.
سخسخسخخخسس سسسسخخ،
دانشمندان ایرانی برای اولین بار در دنیا داروی ایدز را کشف کردند.
سسسسسسسسسخ سخسخخخس سخخ،
تولید گندم در سال گذشته از مرز خودکفایی عبور کرد.
سسخس خخسخ سخ سخخ سس،
با ساخت کارخانه گندله سازی بوشهر در زمره کشورهای ممتاز در این زمینه‌ایم.
سسسس خس خسخسخخسسس،
در مشهد آقا فرمودند که ما جز هشت کشور برتر دنیاییم.»
-حالا خودتو ناراحت نکن.

۱۳۸۹ فروردین ۱۴, شنبه

خاک‌برسر و مادرمرده

مادرمرده از صبح تا غروب می‌دوید. می‌شست و می‌رُفت و می‌پخت و می‌سابید و می‌پایید و می‌کوبید و می‌چرخید. بعد از این‌همه، فرزندان قد و نیم‌قدش را تحویل مدرسه ‌می‌داد و می‌رفت معدن. دو سه فریاد سر کارگرها می‌زد و باز می‌دوید این‌ور و آن‌ور و کارها را راست و ریس می‌کرد و عصر تخم‌ترکه‌هایش را از مدرسه به کلاس‌های فوق‌برنامه می‌گذاشت و شروع می‌کرد به مسافر زدن. شب خسته و کوفته و خاک‌برسر و له و خمیده و لنگان و پردرد و سراندرگریبان، نمک‌به‌حرامانش را از کلاس‌های بعد از مدرسه به خانه می‌آورد و شروع می‌کرد به پختن شام. نیمه‌شب جنازه‌اش به تخت‌خوابش می‌رسید. نمی‌فهمید اول می‌خوابد بعد سرش را روی بالش می‌گذارد یا اول سرش را روی بالش می‌گذارد بعد می‌خوابد و فردا روز از نو سگ‌دو دنبال روزی از نو. خاک‌برسری هم عاشقش شده بود. مادرمرده هم عاشق خاک‌برسر بود ولی وقت نداشت. خاک‌برسر که هیچ راهی به ذهنش نمی‌رسید جز این‌که برایش بلیت لاتاری بخرد برایش بلیت لاتاری خرید. مادرمرده لاتاری را برد و دو شغلش را رها کرد و خاک‌برسر را به همسری گرفت و با توله‌هایش به گوری رفتند و تا به آخر در خوشی و نعمت و بی‌نیازی و سلامت و شادابی و بی‌دردی و شکم‌سیری و گشاده‌رویی و آسایش زیستند.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ