در اتوبوس به شوهری خوردم، زنش گفت ببخشید.
۱۳۸۹ خرداد ۲۸, جمعه
۱۳۸۹ خرداد ۲۵, سهشنبه
۱۳۸۹ خرداد ۲۱, جمعه
سالگرد فوت آخرین باریکهی نور
ای مادربهخطاهایی که بسمالله نگفته سر میبردید، آگاه باشید که سرتان به بدترین شکلها بریده خواهد شد. اگر هم بریده نشود آرزوی بریده شدنش را با خود به گور میبرید. شک نکنید. حالا هی بیشتر بکشید. بیشک روزی پاره میشود و آن روز مرغی در آسمان نمانده که به حال زار اسفبار مسخرهتان گریه کند.
۱۳۸۹ خرداد ۱۹, چهارشنبه
صددرصدطلب بود
صددرصدطلب بود. شب با موم به جان موهای پایش میافتاد و ساعتها از ریشه به درشان میآورد. صبح زیر دوش باقیماندهشان را با تیغ کامل میزد. بعد میگذاشت آفتاب کامل درآید و زیر نور مستقیمش، آن کوچکموهای باریک و کمرنگی را هم که از دیدگانش پنهان مانده بودند به دار فانی میفرستاد. احدی نمیتوانست از چنگال نامرد و بیرحمش فرار کند. آینههای مخصوصی هم داشت که مباد خاکبرسرِ ضعیفِ لاغرمردنیِ بیرنگ و رویِ بیخطری جان سالم به در ببرد. صددرصدطلب بود.
۱۳۸۹ خرداد ۱۷, دوشنبه
بندهخدا
بندهخدا اینبار عقلش را کامل از دست داده بود.
پیش از این از دیوار راست بالا میرفت و حال حاضر طنابی بین بالکن طبقهی بیست و چراغ راهنما بسته بود و قصد داشت که منبعد از آسانسور استفاده نکند. حالا نه اینکه واقعن از دیوار راست بالا رفته بوده باشد و آسانسورش طناب شده باشد اما، به همین نسبت عقلش را از دست داده بود. حالا نه اینکه اوایل اینقدر هم عقل نداشته باشد که نفهمیده باشد که از دیوار راست نمیشود بالا رفت، بلکه همانقدر که "پایین آمدن از طناب" به نسبتِ "از دیوارِ راست بالا رفتن" احمقانه است، "عقلش پیش از این" به نسبت "عقل حال حاضرش" کمتر بود. گرچه اگر دقیقتر بیاندیشم باید اعتراف کنم که از دیوار راست بالا رفتن به مراتب احمقانهتر از پایین آمدن از طناب است. تنها خطر پایین آمدن از طناب داغ شدن بیش از حد دست است که آنهم با دستکش جوشکاری حل میشود. از طرفی، در بالا رفتن از دیوار راست حداقل پنجاه درصد خطر شکستگی موجود است.
باید گفت بندهخدا اینبار عاقلتر شده بود.
پیش از این از دیوار راست بالا میرفت و حال حاضر طنابی بین بالکن طبقهی بیست و چراغ راهنما بسته بود و قصد داشت که منبعد از آسانسور استفاده نکند. حالا نه اینکه واقعن از دیوار راست بالا رفته بوده باشد و آسانسورش طناب شده باشد اما، به همین نسبت عقلش را از دست داده بود. حالا نه اینکه اوایل اینقدر هم عقل نداشته باشد که نفهمیده باشد که از دیوار راست نمیشود بالا رفت، بلکه همانقدر که "پایین آمدن از طناب" به نسبتِ "از دیوارِ راست بالا رفتن" احمقانه است، "عقلش پیش از این" به نسبت "عقل حال حاضرش" کمتر بود. گرچه اگر دقیقتر بیاندیشم باید اعتراف کنم که از دیوار راست بالا رفتن به مراتب احمقانهتر از پایین آمدن از طناب است. تنها خطر پایین آمدن از طناب داغ شدن بیش از حد دست است که آنهم با دستکش جوشکاری حل میشود. از طرفی، در بالا رفتن از دیوار راست حداقل پنجاه درصد خطر شکستگی موجود است.
باید گفت بندهخدا اینبار عاقلتر شده بود.
۱۳۸۹ خرداد ۱۳, پنجشنبه
هر کسی سرش به چیزی گرم بود
هر کسی سرش به چیزی گرم بود. یکی تیله بازی میکرد. یکی خاکبازی. یکی مورچه آتش میزد. یکی گنجشک شکار میکرد. یکی دراز کشیده بود آسمان را نگاه میکرد. یکی لی لی بازی میکرد. یکی بالانسپشتک میزد. دیوانهای دیگران را میترساند. یکی آدامسش را باد میکرد. یکی گوشهای برای خود گریه میکرد. نمکبهحرامی خاکبرسری را کتک میزد. یکی طناببازی میکرد. یکی با قلدری کارتبازی میکرد. یکی با جیشش نقاشی میکرد. از خدا بیخبری با شلنگی دیگران را خیس میکرد. یکی بیتفاوت خوابیده بود. یکی برای خود آوازی میخواند. یکی بیدلیل داد و بیداد میکرد. یکی دوچرخه تعمیر میکرد. بیکاری مدام موشک کاغذی میساخت. یکی تلهموش بنا میکرد. در روستای دور افتادهای بودند به گمانم و به نظرم ظهر تابستان گرمی بود و فکر میکنم یک مشت بچهی بین پنج تا پانزده سال بودند.
اشتراک در:
پستها (Atom)