فاتی جان هماینک دوازده شب است و تو به صورت رسمی ۲۴ ساله شدی. میدانم دوست داشتی هژده سالت باشد ولی حیف که ۲۴ سالت است و نیمی از عمرت را گذراندی. ولی هیچ غمت نباشد که نیمه ی دو مهمتر است و باقی به درک.
فات جان امیدوارم در زیر سایهی خورشید هماره لبخند بر لب و برق در چشم و رایحهی خوش به دماغ و حرف حساب به گوش و خلاقسخن به دهان و زیبا دوست به چشم باشی و همچنین بیچین به پیشانی.
فاتی عزیزتر از جانم خداوندگار عالم را به شهادت میگیرم که دلم برایت اینقدر شده است--> . و نه بیش و کم و بیصبرانه در انتظار دیدارت میسوزم و میسازم و چون شمع روشن آب میشوم و چون شمع خاموش دوباره سفت میشوم و باز دوباره آب میشوم و همین طور اليالابد. ولی بدان فات عزیز که در این آب شدنها و سفت شدنها و دوباره آب شدنها هر بار پارهای از وجودم در سوز عشق تو به فنا میرود. ماندهام هنگام دیدار، وجودی برای اراٰيه باقی میماند یا که خیر.
فات جان عزیز! حال که ۲۴ ساله شدی بگذار کمی نصیحتت کنم. آخر من سه الی چهار پیراهن از تو بیشتر پاره کردم. فات جان! هرگز کم نیاور. همانطور که تا ۲۴ سالگی کم نیاوردی، از ۲۴ سالگی هم کم نیاور. فات عزیز! مرا فراموش نکن و تا ابدالدهر جایی در قلب خود و ترجیحن جای بزرگی در قلب خود را به من و فقط من اختصاص بده. فات عزیزتر ز جان! سعی کن هرازچندگاهی دچار دگردیسی شوی. والله سر بلند میکنی و میبینی که پوسیدی و زنگ زدی و هیچ به هیچ. فاتی جان زیباچهره! سرت را بالا بگیر که جزء سربلندترین خلایقی و در اثباتش همین بس که این حقیر مرید بدون شرط و بحثت است.
فات! رویهمرفته فقط خواستم میلادت را تبریک بگویم و از طرف همهی خلایق خدا از مادرپدرت صمیمانه تشکر کنم که تو را به این جهان بیلیاقت تقدیم کردند.
تولدت مبارک.