۱۳۸۹ آبان ۵, چهارشنبه

مطلق

پدر: هیچ کاری که نمیکنی تو این خونه لااقل یه جارو بزن.
دختر: جارو کجاست؟
پدر: تو حیاط خلوت.
دختر: حیاط خلوت کجاست؟

۱۳۸۹ آبان ۳, دوشنبه

آرزو بر جاهلان عیب نیست

بندگان خدا داشتند دست و پای آخرشان را می‌زدند. هنوز آن‌قدر جاهل بودند که گمان کنند دوران کودکی ادامه دارد و می‌توانند وانمود کنند بزرگ نشدند. کم‌خردان سعی می‌کردند ثابت کنند دلشان هم‌چنان به همان شوری قبل برای هم می‌تپد و از گذران وقت با هم همان‌قدر لذت می‌برند که قبلن می‌بردند. تمام زورشان را می‌زدند ولی هنوز آن‌قدر کور بودند که واقعیت واضح‌تر از خورشید را نبینند.

۱۳۸۹ مهر ۲۹, پنجشنبه

درس از گذشته

-من مرد کشتی‌گیرم، مشت نزنی به ستون فقراتم.
-روت رو کن بهم که لااقل قافیه شعرت درست درآد.

۱۳۸۹ مهر ۲۷, سه‌شنبه

اصل سرما

آن هنگامی را گویند که از فرط گرما آرزو می‌کنی که ایکاش با وجود زمستان بودن از محیط بسته و خفقان‌‌آوری که درش حضور به هم رساندی خارج شده و هوایی بخوری، ولی اولین قدم را که به سوی محیط باز بر می‌داری، با اولین چشش هوا احساسی دستت می‌دهد که بر خود لعنت می‌فرستی با آن آرزو کردنت و آن تلاش مذبوحانه‌ای که برای بدست آوردنش کردی. با تمام وجود می‌خواهی به همان گه‌گرمایی که درش بودی برگردی که تهش به سر این سرمای خفه‌کننده می‌ارزد. چنین احساسی است که پیشوند اصل را به سرما اضافه می‌کند.

۱۳۸۹ مهر ۲۲, پنجشنبه

مشغول الذمه

حقیر باید اعتراف کند که فقط و فقط آدمیانی را می‌پسندد که از خودش بدبخت‌ترند و چشم دیدن خوشی دیگران را ندارد و ترجیح می‌دهد تمام آدم‌های موفق و خوشحال بمیرند که نه بدبخت و فسرده و شکست‌خورده شوند و به زمین گرم بچسبند و هر روز بیش‌تر در گه و کثافت فرو روند. این‌جانب بی هیچ شرم و ذره حیایی آرزو دارد که تک تک افراد خوش‌بخت و راضی به خاک سیاه بنشینند و هر چه که دارند و ندارند را در عرض یک روز از دست بدهند. پروردگارا! خاک‌ بر سر اینان کن. باری تعالی! بسوزان بخت تمامی این از سگ‌کم‌تران را. بار الهی! مشغول الذمه‌ای اگر ریشه‌شان را تیشه نزنی.

۱۳۸۹ مهر ۲۱, چهارشنبه

پررو بود به گمانم

دنبال آدمی می‌گشت که چشمش ضعیف نباشد و کف پایش صاف نباشد و هیچ عضوی کم یا زیاد نداشته باشد و دندانهایش سالم باشند و حس بویایی و شنواییش درست کار کنند و ستون فقراتش کج و کور نباشد و تنبلی چشم نداشته باشد و پایش پرانتزی نباشد و نعوظ زودرس نکند و درد دخول نداشته باشد و دستگاه گوارشش درست کار کند و گودی کمر نداشته باشد و مدام سردرد نداشته باشد و چشمش چپ و لوچ نباشد و فکش جلو یا عقب نباشد. پررو بود به گمانم.

۱۳۸۹ مهر ۱۸, یکشنبه

آرام بگیر جانم که دیرتر بمیری

موبایلش اخلاق خیلی قشنگی که دارد این است که وقتی باتریش دارد تمام می‌شود هر ۳۰ ثانیه یک بار با تمام انرژی ویبره می‌زند و با بلندترین صدایی که در توانش است بوق میزند که باتریم دارد تمام می‌شود. یکی نیست بگویدش آرام بگیر جانم که دیرتر بمیری.

۱۳۸۹ مهر ۱۲, دوشنبه

چاه و چاله ۲ یا -حالا مگر خودت چه خری هستی

چاه به چاله رسید و پرسیدش که آیا خجالت نمی‌کشد و چاله پاسخش داد که از چه باید خجلت‌زده باشد و چاه گفت از چاله بودن و چاله گفتش خجالت نمی‌کشد ولی افتخاری هم نمی‌کند و چاه جوابش داد که نبایدم بکند و به هیچ دردی نمی‌خورد و بهترست پرش کنند و از این دنیا برود و چاله با ترس آه کشید که جوان است و نمی‌خواهد بمیرد و چاه مشخصش کرد که لیاقت چالگی بیش از این نیست و چاله اشکش سرازیر شد. چاله حتی لحظه‌ای با خود نگفت که حالا مگر خودت چه خری هستی.

چاه و چاله

برای دسته‌ای این امکان وجود ندارد که تمجید خالیت بکنند. اگر صدسالی یک‌بار بخواهند تعریفی هم از کسی بکنند، با یک جمله‌ی منفی تزیینش می‌کنند. اذعان دارند که غذایت خوشمزه شده است ولی همیشه نمکش، فلفلش، کوفتش، دردش زیاد است. برای دسته‌ای هم امکان ندارد عیب رویت بگذارند مگر این‌که با تحسینی رنگامیزیش کنند. لهجه‌ات برایشان هیچ ربطی به اصل قضیه ندارد ولی بانمک است. این وسط ما مانده‌ایم که فرق این دو دسته در چیست.

۱۳۸۹ مهر ۹, جمعه

موز

نفهمیدیم چه شد که ما از هر که و هر چه خوشمان آمد از فردا روزش بی‌مزگی و کم‌مایگی را شعار کار خود کرد. از فردا روزش جذابیتش را از دست داد و بی‌هنر شد. تو گویی ایراد از آن‌کس و آن چیز نیست که از ماست، که این ماییم که آن‌قدر آنان را قورت داده‌ایم که دیگر مزشان را حس نمی‌کنیم. به‌گمانم این ماییم که از عقده سالیان موز نخوردن آن‌قدر در یک روز موز می‌خوریم که از فردا روزش هر چه موز و موزگون است دلمان را آشوب می‌کند.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ