چاه به چاله رسید و پرسیدش که آیا خجالت نمیکشد و چاله پاسخش داد که از چه باید خجلتزده باشد و چاه گفت از چاله بودن و چاله گفتش خجالت نمیکشد ولی افتخاری هم نمیکند و چاه جوابش داد که نبایدم بکند و به هیچ دردی نمیخورد و بهترست پرش کنند و از این دنیا برود و چاله با ترس آه کشید که جوان است و نمیخواهد بمیرد و چاه مشخصش کرد که لیاقت چالگی بیش از این نیست و چاله اشکش سرازیر شد. چاله حتی لحظهای با خود نگفت که حالا مگر خودت چه خری هستی.