۱۳۸۷ تیر ۱۶, یکشنبه

آینه‌ی‌قدی‌تاشوسفری

با آرامش و در سکوت داشتم روزنامه‌ام را می‌خواندم، هنوز مقاله‌ی مورد علاقه‌ام را پیدا نکرده، تلفن زنگ زد و خاک‌برسرتر از منی، نیم ساعت راجع به این که چرا باید بیمه سرطان بشوم صحبت کرد. هنوز جمله‌ی اول مقاله‌ی مورد علاقه‌ام را نخوانده بودم که زنگ در به صدا درآمد و گدایی دست به گریبانم شد که پول صبحانه‌اش را لااقل بدهم. جمله‌ی اول مقاله‌ام تمام نشده بود که صدای منتسب به «شما نامه‌ی الکترونیکی جدید دارید» آمد که شما هزار دلار برنده شدید چرا که مشتری نه ملیون و نه صد و شصت و نه هزار و چهارصد و نود و دوم ما هستید. تازه به جمله‌ی دوم مقاله‌ی کذا رسیده بودم که دزدگیر ماشینم خبر از باز نشانه ‌شدنش به وسیله‌ی سه‌قلوهای همسایه داد. جمله‌ی سوم را هضم نکرده بودم که ساعت زنگ‌دارم دستور خوردن مولتی‌ویتامینم را صادر کرد. هنوز پاراگراف اول مقاله را تمام نکرده بودم که پستچی برایم سوت سگم را که حتی سفارش نداده بودم، آورد و در محل مبلغش را مدعی شد. از خیر این مقاله تکه‌پاره گذشتم. چایی دم کردم و هنوز مقاله‌ی دوم را پیدا نکرده، سوت دودیاب بلند شد که چرا قوری بی‌آب روی گاز گذاشتم. هنوز صفحه‌ای از مقاله دوم نخوانده، نان‌تست‌کن خبر از تست شدن نان‌های تستم داد. نان و پنیر و شکلات صبحانه و چای را برداشتم، روزنامه را کنار گذاشتم، تلویزیون را روشن کردم و با تبلیغ آینه‌ی‌قدی‌تاشو‌سفری مواجه شدم. تلفن را برداشتم و به منشی خودکار سفارش دو آینه‌ی‌قدی‌تاشوسفری با قیمت یک آینه‌ی‌قدی‌تاشوسفری دادم.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ