۱۳۸۷ تیر ۲۷, پنجشنبه

ودیعه

تقصیر خودمان نیست، ارثی است. چاره‌ی دیگری نداریم. همین است که هست و خدا را شکر نسل‌اندر‌نسل به ارث برده‌ایم، کینه‌ی شتری را می‌گویم. مادر مادربزرگم به عنوان مثال، هرگاه هدیه‌ای برایش می‌آوردند که باب میلش نبود و برازنده‌ی خودش نمی‌دانست و بیشتر ازسرواکنی محسوب می کردش تا نشان احترام، قبولش می‌کرد ولیک پنج سال آزگار صبر می‌کرد و پس، آن را به خود بی‌ناموس‌شان هدیه می‌داد. آن‌قدر باهوش بود خدابیامرز که روحش قرین رحمت ابدی باد، که بداند آن بی ناموسان هرگز به خاطر نخواهند آورد که خودکرده را تدبیری هر چند اندک، نیست. اما مادربزرگم بدتر بود که به‌تر نه. باری پدربزرگم، فقط یک شب را -آن هم در اوج مستی و لایعقلی، در تخت عاریه‌ای سپری کرد و دست بر قضا به گوش مادربزرگم، با کینه‌ی حداقل شتری، رسید. بیست سال صبر کرد تا بی‌ناموس سال‌گرد پنجم ازدواجش را جشن بگیرد و عین بلا را سرش آورد. مادرم اما، روی هر دو تن را سفید کرد. شترش چهل سال عمر کرد. باشد که باری تعالی عمر صد و بیست ساله به حقیر اعطا کند که خاندانم را سرافکنده نکرده، روح‌شان را در قبر نلرزانم و تعلق داشتنم را به خون این بزرگ سایگان و منشان و همتان به اثبات برسانم که از سکنات و حرکات و صور و حالاتم خیلی پیدا نیست.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ