۱۳۸۷ شهریور ۱۱, دوشنبه

حسادت؛ این رمز موفقیت

اسم خود را استاد دانشگاه گذاشتند حال آن که هیچ نیستند جز یک مشت کاغذ امضا شده و یک مشت کاغذ منتظر امضا شدن.

آن یکی از صبح تا شب یک‌بند و بی‌وقفه کلام منعقد می‌کند پشت تلفن، حال آن که چاه‌راه را از راه تشخیص نمی دهد.

آن دیگری لنگ ظهر از خواب بیدار می‌شود و بعد از ناهار وقت را چنان می‌کشد که شب‌هنگام از عذاب وجدان خواب از چمشانش ربوده شده، به گسترش مرز های علم دست‌درازی می‌کند.

وقتی دیگر، کسی دیگر بیل می‌زند و گمان برده دارد مملکت را آباد می‌کند.

جایی دیگر، آن که در بازی با کلمات خبره‌تر است در جنگ پیروز شده است.

گروهی دیگر، از صبح تا غروب سگ‌دو می زنند و حاصل دویدن‌های‌شان ابزار وقت‌کشی و سه شب خوابیدن در هتل های چهار‌پنج ستاره است.

وقتی دیگر، شخصی دیگرِ، در جای دیگری، عمر را دراز می‌کند و لحظه‌ای از خدا که چه عرض کنم از بنده‌گان خدا هم خجالت نمی‌کشد؛ که دست در دست بیل‌زن گذاشته با افتخار، ده‌سالی دو‌ماه مرده‌ها را زنده‌تر می‌کند.

فقط انگاری ما تافته‌ی جدا بافته‌ایم و نمی‌توانیم در جا بدویم و حتمن باید به منجوق‌دوزی همت بگماریم.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ