۱۳۸۷ شهریور ۲۰, چهارشنبه

مور

سرعت باد آن‌قدری بود که اگر ده کیلو وزنم کمتر بود مرا از جا می‌کند و برای همیشه با خود می‌برد. شیب کوه آن‌قدری بود که اگر قدرت زانوانم ده اسب بخار کمتر بود ساعت‌ها بود که غزل خداحافظیم را سروده بودم. خس و خاشاک چنان بی‌رحمانه خود را بر پوست نحیف پاهای عورم فرو می کرد که اگر ترس از تمام شدن نیرویم نبود، صدای عربده‌هایم گوش خودم را کر می کرد. قله را می‌دیدم ولی هرچه بالاتر می‌رفتم او هم بالاتر می‌رفت و نه با سرعت مساوی که با شتابی که تو گویی این قله است که دارد از چنگال بی‌رحم من فرار می‌کند. می‌خواستم و می‌توانستم بایستم و حتی نزول را به صعود ترجیح می‌دادم ولی نایستادم و وزنم کم و کم‌تر شد و شیب کوه بیش و بیش‌تر شد و چسبنده‌گی پاهایم زیاد و زیادتر شد و دستانم نیز پا شدند و شیب کوه از نود درجه بیش‌تر شد و از صد و هشتاد هم گذشت. دیگر قله قله نبود و من هم من نبودم.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ