اصرار دارد که به مقالهی وقونیک قیچاق ارجاع بدهم. گفتمش آخر استاد راهنمای بلندقدر کار ما را چه به بلندپروازیهای او. ما اگر سر پیاز باشیم او ته پیاز است. ما از سمت چپ سعی کردیم حل کنیم و او از سمت راست نتوانسته. ما گل لگد کردیم، او آب در هاون کوبانیده. فرمودمان که نه دختر جان تو نمیفهمی، کاری را که گفتم بکن که به نفع همهمان است. گفتم بسیار خوب ولی دست پایین لطفی کند و بفرماید که چه چیز مقالهی ملعونم را به وقونیک ببندم. کدام تکهی بیربط را به چه پارهی بیمعنی مقالهی آن بیخبرازهمهچیز مرتبط کنم. چطور بین آب و آتش آشتی برقرار کنم. چگونه خورشید در یک دست بگذارم و ماه در آن یکی. پاسخ داد که او چه میداند یک غلطی بکنم دیگر. غلط کردم و خندیدم. گفت که مگر با من شوخی دارد و بروم کاری را که ازم خواستهاند انجام دهم. خدا شاهد است که نمیدانستم چه اصراری است حالا. داشتم از سر حوصلهسررفتگی در زندگی خصوصی وقونیک قیچاق از طریق موتور جستوجو دخالت میکردم که متوجه شدم رئیس آن کنفرانسی در فرانسه است که مقالهام را برایشان قصد داشتم بفرستم.
دست به کار شدم.
مسخرهترین جفنگیاتم را به بهترین نحو نوشتم و ارجاعش دادم به تمام رئیسهای کنفرانسی در لس آنجلس. که البته دستم رو شد و با امتیاز منفی مقالهام را پس فرستادند.
دست آخر مجبور شدم زیر بار بروم و با اسم مسخرهاش مقالهی خوشخطوخالم را چرکین کنم. بیهمهچیز خاکبرسر.