۱۳۸۸ خرداد ۱۳, چهارشنبه
رفته رفته
رفته رفته کچلتر میشد. ابتدا شامپوی ضد شوره را امتحان کرد. هیچ فایده نکرد. لعنتی فرستاد و سعی کرد هر روز ماهی و سبزیجات و میوه و شیر و روغن زیتون و بادام بخورد. کچل و کچلتر شد. سعی کرد هر نوع استرس را از خود دور کند و همواره آرامش داشته باشد. کچلش بیش اگر نکرد، مودارتر هم نشد. عصبانی شد و فحشی داد. موهایش را بارها از ته زد و منتظر شد خرمنی از مو ببیند، باز هم کچلتر شد. با معجون تخممرغ و نفت و چر و چرتهای دیگر سرش را شست، کمی بهتر شد اما گذرا بود. مبنا را بر بیخیالی نهاد. دیگر موهای ازسگکمترش کوچکترین اهمیتی برایش نداشتند. میخواست ریخت ناموزون هیچکدامشان را تا ابد نبیند. دیگر حتی نه شانهشان کرد و نه دستی بر سرشان کشید. لعنت خدا بر همهشان فرستاد. رفته رفته مودارتر شد.