و باز خبری رسیدست و این بار مبنی بر اینکه طبع حقیر کوتاه شدست و دیگر حرفی برای گفتن ندارد و هر آن چه که می دانست گفت و خود را به عرش برد و باقی را ته دره فرستاد و تمام هوس های بشری را کوباند و ظرف که نه، کوچک-مشت دانشش تهی شده است و چیز دیگری در چنته ی باریکش ندارد و یاسین های آن چنانیش را به صد و بیست طریق مختلف در گوش خران بی بضاعت خواند و آخر عمر کوتاه و دست و پا زدن هایش نزدیک است.
آخر اندک مایه ای دارید و به پای خود اجازه ی در کفش بزرگان رفتن می دهید؟ آبگینه و سنگ یک جا دارید و گلایه از تکرار می کنید؟ دو بیست و هفتم دانش را، اگر تلاش شبانه روزی کنید، فهم می کنید و تیر پس تیر کلفت بار دریاچه ی نا متناهی علم حقیر می کنید؟ اگر حقیر مثلن بگوید:
«قالب محتوای خاص خود را دارد و محتواهای دیگر را دور می ریزد» یا
«کلی گویی نیمی از راه اثبات مدعاست» یا
«نسبت مفاهیم قابل تعریف به غیر قابل تعریف با واژگان شناخته شده صفر است»
عکس العمل شما چیست؟
شما را چه به وقت تلف کردن سر دوباره خواندنشان؟
چه کند که کم مایه و دست بسته است و همان مایه کمی را هم که دارد هی باید توضیح دهد و مدام نگران لرزه افتادن بر اندامتان باشد.