همانا منفورترین آدمیان خمها و کلها هستند. کلها، کلامشان گفته و نگفته یکی است؛ بار اطلاعاتی ندارد و هر آنچه میگویند را میتوان فرض کرد نگفتهاند و یا متضادش را قلمداد کرد. یک هدف دارند و برای رسیدن به آن طرق مختلف کلیدن را فرا گرفتهاند. با پتک هم که بر سرشان بکوبانی، با روحیه به کلیدن ادامه میدهند و توفیری به حالشان نمیکند کلی که را بکنند؛ بار که بخورد تا ناکجاها هم میروند. خمها از طرفی، همان به که از صحنهی روزگار حذف شوند. خودت را به در و دیوار میکوبانی که روزنهای در حصار امروزهچندلایهی کسی باز کنی و بهزور هیکل نحیف خود را وارد کنی و طعمهای دندانگیر نخجیر سازی، درست در لحظهای که نباید، خم کودنی میآید و میرود سر اصل مطلب که همانا خمالی است و تمام نقشههای سالیانت را، یک شبه که نه، در چشمبرهمزدنی نقش بر آب میکند. خیلی خوب دریافتهاند، خمها را میگویم، که تنها راه رسیدن به مقصود خمیدن است و بس. سر به تن هر دو گران باد که روزی سنگ میکنند و طریقت تنگ. باشد که کردگار جهانآفرین در خلقتشان تجدیدنظر کند و جملگیمان را خلاص.