۱۳۸۸ بهمن ۵, دوشنبه
دست از سر کچلم بردار
فرمودندمان که سبک و لحنمان بس تکراری و حوصلهسربر شده و بهتر آن است که دست برداشته و کار نویی بکنیم و موضوعات و انتقادات و تحلیلها و مفاهیم و پیامهایمان همه و همه تکرار مکررات است و فرمودند که گفتن هزاربارهی یک مطلب به طرق مختلف چه دردی از چه کسی دوا میکند و چه را به که و چرا میخواهیم ثابت کنیم. عرض کردیمشان که ما سبکی نداریم و این همه بازی با لغات است و ما از نوشتن همانقدر میدانیم که فیل از پریدن. عرض کردیمشان که ما سگ مردهی که باشیم که بخواهیم نقدی بکنیم یا مفهومی انتقال دهیم یا مطلبمان پیامی داشته باشد. گفتیمشان که متون لگدخوردهی ما اصلن موضوع ندارند که بخواهد تکراری باشد و ما از نوشتن فقط الفبایش را میدانیم و از شعر فقط تعریف قافیهاش را فهمیدهایم و علم به قواعد زبان و زیباییهایش نداریم. گفتیمشان ما اصلن فکر نمیکنیم که بخواهیم تحلیلی از خودمان ارایه بدهیم و بخواهیم چیزی را به کسی با دلیلی ثابت کنیم. گفتیمشان کار ما کمسوادان تقلید کورکورانه است و ابدن لحن و دید و سبک و کوفت و درد مخصوصبهخودی نداریم. عرض کردیمشان که ما اندک ذوق و یکریزه استعداد و سر سوزن سواد و نقطه خلاقیت و حداقل شعور و کمترین قدرت پروراندنی نداریم و گفتیمشان دست از سرمان بردارند و راحتمان بگذارند.