یک دو سه چهار. یک دو سه چهار. داشت با سرعت میدوید و من هم کنارش شروع به دویدن کردم. پرسیدم که برای چه میدود و جواب داد که یادش نمیآید. گفتم که خوب بایستد و ایستاد. یک دو سه چهار. یک دو سه چهار. گفتم که اسمت چیست؟ نمیدانست. گفتم از این به بعد اکتبر صدایش می زنم و اعتراضی نکرد. پرسیدم که چند سال دارد. جواب داد که دقیق نمیداند ولی بیستبار است که از زرد شدن برگها خوشحال شده و من حدس زدم بیست و پنج ساله باشد. یادش نمیآمد از کجا میآید و نمیدانست به کجا میرود. از قد و قواره و قامت و قدمتش پیدا بود آبدیده است، پرسیدم که در چه فنی مهارت دارد. نه میدانست فن یعنی چه و نه مهارت چیست. گفتم تو سوالی نداری؟ گفت برگها چرا سبز میشوند؟ گفتم یهقلدوقل بلدی بازی کنی؟ گفت آری. نشستیم به بازی کردن.
تقدیم به عزیزترین نسیمم، فارسی، تولدت مبارک