۱۳۸۷ مهر ۱۰, چهارشنبه

اکتبر

یک دو سه چهار. یک دو سه چهار. داشت با سرعت می‌‌‌دوید و من هم کنارش شروع به دویدن کردم. پرسیدم که برای چه می‌‌‌دود و جواب داد که یادش نمی‌‌‌آید. گفتم که خوب بایستد و ایستاد. یک دو سه چهار. یک دو سه چهار. گفتم که اسمت چیست؟ نمی‌‌‌دانست. گفتم از این به بعد اکتبر صدایش می زنم و اعتراضی نکرد. پرسیدم که چند سال دارد. جواب داد که دقیق نمی‌‌‌داند ولی بیست‌‌‌بار است که از زرد شدن برگ‌‌‌ها خوشحال شده و من حدس زدم بیست و پنج ساله باشد. یادش نمی‌‌‌آمد از کجا می‌‌‌آید و نمی‌‌‌دانست به کجا می‌‌‌رود. از قد و قواره و قامت و قدمتش پیدا بود آب‌‌‌دیده است، پرسیدم که در چه فنی مهارت دارد. نه می‌‌‌دانست فن یعنی چه و نه مهارت چیست. گفتم تو سوالی نداری؟ گفت برگ‌‌‌ها چرا سبز می‌‌‌شوند؟ گفتم یه‌‌‌قل‌‌‌دو‌‌‌قل بلدی بازی کنی؟ گفت آری. نشستیم به بازی کردن.

تقدیم به عزیزترین نسیمم، فارسی، تولدت مبارک

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ