روزی یکی بود که با جویدن ناخنش مشکلات را تحمل میکرد. دیگری با جوش ترکاندن. آن یکی با لمباندن و آن دیگری با خواباندن و یکی با خوابیدن و آن یکی با خوابیدن. یکی با تمیز تمیز کردن و دیگری با خشن دعوا کردن. یکی با مو و آن یکی با پوست لب کندن. یکی با اضافهکاری و یکی با خرخوانی. یکی با گیردادن و دیگری با کشدادن. یکی دیگر هم بود که با شرطبندی از اضطراب دوری میجست و دیگری با ریز تکان دادن پا و آن یکی با خندههای هیستریک. آن یکی دیگر هم با کوباندن پیدرپی توپ تنیس بر دیوار و زمین، حس زندان داشت به گمانم. یکی دیگر با ریزریز کردن و یکی با له کردن و یکی با لگد پراندن.
ما نیز با منجوقدوزی.