۱۳۸۷ مهر ۱۷, چهارشنبه

رویا

فردا باید ساعت شش از خواب بیدار شوم پس چه نیکوست که همین الآن بخوابم چرا که تا ساعت یک بعد از نیمه‌‌‌شب هم مجبورم بیدار بمانم. اول می‌‌‌روم از بانک پول می‌‌‌گیرم برای خرید تخت، بعد همان جا پول آب و برق و گاز را می‌‌‌پردازم. باید یک سر هم به مسئول مالی اداره بزنم و توضیح دهم که در پرداخت حقوق این ماه اشتباه کرده است. نامه به رئیس که روی میزم است پس فراموش نخواهم کرد. ناهار با که قرار داشتم؟ با حسنی. آدم مزخرفی است. دلم برایش سوخت. حرفی ندارم آخر که بزنم. می توانم راجع به انتخابات اراجیف بلغور کنم. از توله‌‌‌های همسایه نفرت عجیبی دارم. آخر یازده شب هم وقت فوتبال است؟ بعد باید صورت جلسه را تنظیم کنم و تحویل مرادی بدهم. قسم می‌‌‌خورم یک کار دیگر هم در اداره داشتم. آهان! نامه‌‌‌ها را باید بفرستم به شرکت آزمیران. اسم خنده‌‌‌داری دارد. خرده نمی‌‌‌توان گرفت چون گیراست. صدای ماشین‌‌‌ها مگر قطع می‌‌‌شود؟ لااقل شیر آب را ببندم که تا پاسی دیگر شکنجه‌‌‌ی صدای قطرات اعصابم را در هم می‌‌‌کوبد. باید زودتر بخوابم که فردا نیاز به انرژی، فراوان دارم. پس شد بانک، مدیر مالی، حسنی، مرادی، آزمیران. عصر هم یک سر به مادرم می‌‌‌زنم. یک هفته‌‌‌ای می‌‌‌شود که ندیدمش. برایش پسته‌‌‌فندق می‌‌‌برم. یا بهتر است گوجه‌‌‌سبز بگیرم. گوجه‌‌‌سبز بیشتر دوست دارد. بعد هم که سینما. ساعت ده هم که تولد ملوک است. حتمن مراد و سیمین هم می‌‌‌آیند. دیگر صدای ماشین‌‌‌ها دارد اعصاب‌‌‌خرد‌‌‌کن می شود. بانک، مدیر مالی، حسنی، آزمیران. نه. بانک، مدیر مالی، حسنی، مرادی، آزمیران، گوجه‌‌‌سبز. اوه، کادوی تولد چه؟ بگذار ببینم. یک چیز از همین دور و بر. ورق‌‌‌بازی؟ قطعن دارد. وسائل تزئینی؟ خیلی ضایع‌‌‌بازی است. پازل؟ سنش گذشته است. کتاب. آری کتاب خوب است. مزرعه‌‌‌ی حیوانات را می گیرم. راز جنگل. چه بازی خنده‌‌‌داری بود. زیر درخت‌‌‌های پلاستیکی عکس مرحله‌‌‌ی بعد بود. یک لحظه دلم برای دخترخاله و پسرخاله‌‌‌ام تنگ شد. بانک، مدیر مالی، حسنی، آزمیران، گوجه، مزرعه‌‌‌ی حیوانات. خوک‌‌‌ها را چقدر دوست دارم. قیافه‌‌‌ی جالبی دارند. ولی آن محصول مشترک خوک و آدم را اصلن دوست نداشتم. زشت بود. شاید هم دروغی بیش نبود. برای جذب مشتری. آخر هم که بردنش لندن. بزرگ‌‌‌ترین ساعت دنیا چند متر است؟ سه تای قد من. من عقربه‌‌‌ی ساعت‌‌‌شمارش می شوم. لابد رضاقلی هم عقربه‌‌‌ی دقیقه‌‌‌شمار. جوجه‌‌‌ی ساعت‌‌‌شمار هم سیمین است. کو کو. کو کو. کو کو. بالای سرم به یونانی و به عدد، نوشته سه. کو کو. کو کو. کو کو. کو کو. حالا نوشته چهار. کو کو. کو کو. کو کو. کو کو. کو کو. کو کو. افتادم پایین. آرام روی زمین رسیدم. رضاقلی قد انگشت کوچکم شد.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ