۱۳۸۹ خرداد ۱۰, دوشنبه

تف به ذات پلیدشان

چه وقیحانه مجسمه‌ی آرزوها را کشتند. مادربه‌خطاها از بن کندندش و به سطل آشغال انداختندش و به جایش کافی‌شاپ مسخره‌ای باز کردند. مجسمه‌ی آرزوها، محقق توخالی‌ای بود که تشکیل شده بود از فقط و فقط یک مشت کاغذ که رویشان تحقیقات چند سال گذشته‌اش را نوشته بود که در باد پراکنده شده بودند و شکل یک محقق ثابت‌قدم را به خود گرفته بودند. بی‌پدران برای دو قران درآمد بیش‌تر بی‌شرمانه خردش کردند. سگ‌مذهب‌ها زیر پا لهش کردند و برای همیشه به باد فراموشی سپردندش. تو گویی آن‌جا همیشه مسخره‌ترین کافی‌شاپ عالم بوده است و هرگز مجسمه‌ی آرزوهایی با قدم‌ها استوار به جنگ توفان و گردباد نرفته است. تف به ذات پلیدشان.

بايگانی وبلاگ

جستجوی این وبلاگ