ماشینها از ماندن در ترافیک آنقدر خسته شدند که یکیشان چپ را گرفت و پشت سرش هزاران خسته از انتظار راه افتادند. اتفاقن در مسیر مقابل هم عین همین اتفاق افتاده بود.
جاده از دو طرف باریک شد.
ماشینی از روبرو آمد. با تلی از ماشینهای خلافکار روبرو شد. ایستاد. ماشین بعدی هم آمد. ایستاد. ساعتی گذشت و به طول ده هزار ماشین و به عرض سه چهار ماشین ترافیک بدون حرکت شد. فقط چند ماشینی که در قسمت باریک جاده بودند میدانستند مشکل چیست و جم نمیتوانستند بخورند. مشکل هیچ راهحلی نداشت جز اینکه همهی خلافکارها دست به دست هم دهند به مهر و میهن خود کنند آباد. ماشینهای ردیف وسط، بدبختها، هیچکاری از دستشان ساخته نبود و ردیف راست جای کمی برای جنبش داشت.
گاهی کسی کمی جا وا میکرد اما، همیشه بودند احمقهایی که تصور کنند ترافیک روان شده و در کسری از ثانیه دوباره جا را تنگ کنند. ده ساعت گذشت. برخی که تحملشان کمتر بود ماشینشان را رها میکردند و میرفتند. ده سال گذشت. ترافیک طولانی و طولانی تر شد.